به گزارش همشهری آنلاین به نقل از خراسان، جوان ۱۹ سالهای است که در یکی از طرح های ارتقای امنیت اجتماعی در پارک ملت مشهد دستگیر شده، مدعی شد در شرایط بد اقتصادی فریب مافیای مواد مخدر را خورده است.
او درباره داستان مهاجرت خود از شمال کشور به مشهد به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: در مقطع راهنمایی تحصیل می کردم که روزی پدرم با چهره ای غمگین و آشفته به منزل آمد و مرا به خانه مادربزرگم برد. آن جا بود که فهمیدم پدر و مادرم از هم جدا شده اند و من دیگر مهر و عاطفه مادری را نخواهم دید.
آن شب در تنهایی خودم گریستم ولی کاری از دستم بر نمی آمد چرا که تصمیم گرفته بودم در کنار پدرم زندگی کنم ولی چند ماه بعد پدرم زندگی گذشته خودش را به فراموشی سپرد و با زن دیگری که او نیز اهل بندرترکمن بود ازدواج کرد.
من که نمی توانستم زن دیگری را در کنار پدرم ببینم، راهی خانه مادربزرگم شدم تا با آرامش به تحصیلاتم ادامه بدهم. با این حال همواره رویای پولدار شدن را در سرم می پروراندم، چون اوضاع مالی مادربزرگم نیز خوب نبود و من مجبور بودم بسیاری از خواسته ها و آرزوهایم را سرکوب کنم.
اگرچه دایی ام به خاطر تجارت اسب اصیل ترکمن وضعیت اقتصادی خوبی داشت اما من علاقه ای به اسب نداشتم و نمی خواستم این شیوه تجارت را بیاموزم. بالاخره با سودای پولدار شدن و درآمدزایی درس و مدرسه را رها کردم و در کارگاه تولیدی کفش یکی از دوستان پدرم مشغول کار شدم.
در آن کارگاه با «سالار» دوست شدم که هم سن و سال خودم بود ولی علاقه ای به کفاشی نداشت و همواره با تاخیر در کارگاه حاضر می شد. به همین دلیل نیز مدام از سوی کارفرما مورد سرزنش قرار می گرفت و من سعی می کردم به او دلداری بدهم.
در همین روزها بود که پدرم به دلیل بیماری از دنیا رفت و من هم دیگر رغبتی به کار نداشتم. انگیزه ام را از دست داده بودم و به شیوه دوستم هر زمان که اراده می کردم به سر کار می رفتم. از سوی دیگر کارفرما به شدت از این وضعیت ناراضی بود و به ما سرکوفت می زد. این بود که روزی سالار پیشنهاد داد سرمایه اندکی فراهم کنیم و با اجاره مسافرخانه های شخصی در مشهد کار و کاسبی پر سودی راه بیندازیم.
من هم پیشنهادش را پذیرفتم و با فروش زمینی که از پدرم به ارث رسیده بود تصمیم به مهاجرت گرفتم. مادربزرگم هرچه مرا نصیحت کرد فایده ای نداشت. به ناچار همه طلاهایش را که چند النگو و یک جفت گوشواره بود به من داد تا سرمایه کارم شود.
بدین ترتیب من و سالار به مشهد آمدیم و با پیدا کردن فردی که آشنای سالار در مشهد بود و یکی از همین مسافرخانه های شخصی را در اجاره خودش داشت، ارتباط برقرار کردیم. سپس با پیشنهاد «وحید» منزلی را اجاره کردیم که خیلی مخروبه بود و نیاز به بازسازی اساسی داشت تا مسافران به اقامت چند روزه ترغیب شوند اما سرمایهای که من داشتم برای این بازسازی کافی نبود.
وقتی وحید پیشنهاد شراکت داد، ما هم پذیرفتیم چون وحید مدعی بود سه ماه دیگر به تحویل سال مانده و ما همه هزینه ها را در تعطیلات نوروزی جبران می کنیم و دو برابر سرمایه، درآمد خواهیم داشت. اما زمانی که بازسازی به پایان رسید، کرونا شیوع پیدا کرد و همه آرزوهایم به سراب تبدیل شد. دیگر نه روی بازگشت به بندر ترکمن را داشتم و نه پولی که در این جا کار و زندگی کنم.
در همین روزها سالار به طور اتفاقی یکی از دوستانش را دید که اهل خراسان شمالی بود. او وقتی سرگذشت ما را شنید، پیشنهاد کرد در قبال دریافت روزی ۱۰۰هزار تومان برایش موادمخدر بفروشیم. ابتدا مخالفت کردم اما با اصرارهای سالار قانع شدم که پس از مدتی این کار را رها کنم.
از آن روز به بعد، انواع مواد مخدر را در پارک های مشهد می فروختیم و در واقع وارد باند مافیایی موادمخدر شده بودیم و هر کدام شبی ۱۰۰هزار تومان می گرفتیم. تا این که در پارک ملت به محاصره پلیس در آمدیم و من در حالی که ۳۰گرم گل، دو بسته دی ام تی (ماده مخدری که از راه پوست جذب بدن می شود) و یک شیشه کتامین (نوعی ماده مخدر تزریقی) به همراه داشتم دستگیر شدم.
عملیات ریشه یابی این باند توزیع کننده موادمخدر با فرماندهی و نظارت مستقیم سرهنگ احمد مجدی (رئیس کلانتری سجاد) ادامه یافت و این جوان ۱۹ساله نیز با دستور مقام قضایی روانه زندان شد.
نظر شما